به فرمان خدایان طلا، تخم فساد و یأس میکارید؟
شما، رقاصههای بی سر و بی پا
که با ساز هوس پرداز و افسون ساز بیگانه
چنین سرمست و بی قید و سراپا زیور و نعمت
به بام کلبهٔ فقر و به روی لاشهٔ صد پارهٔ زحمت
سحر تا شام میرقصید
قسم بر آتش عصیان ایمانی
که سوزانده است تخم یأس را در عمق قلب آرزومندم
که من هرگز، به روی چون شما معروفه های پست هر جایی نمیخندم
پای میکوبید و میرقصید
لیکن من... به چشم خویش میبینم که میلرزید
میبینم که میلرزید و میترسید
از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم
که در عمق سکوت این شب پر اضطراب و ساکت و فانی
خبرها دارد از فردای شورانگیز انسانی
و من... هر چند مثل سایر رزمندگان راه آزادی
کنون خاموش، در بندم
ولی هرگز به روی چون شما غارتگران فکر انسانی نمیخندم